جنبش زنان نیاز به رابطه با حاکمیت دارد




پیمان نعمتی         

 بخش غالب جنبش زنان در ایران ازعملی شدن تجربه گرانبهای  تدوین شده خود مبنی بر نفی نظریه دو قطبی شدن جنبش زنان که نیاز به رابطه با دولت وقت در ایران را در خود دارد، خودداری می کنند. در برابر چرایی خودداری از عملی شدن این تجربه و نظریه می توان موانع روحی تاریخی نهادینه شده و تمکین و دنباله روی جنبش زنان از جنبش های سیاسی عمومی با رهبریت مردانه را مورد بررسی قرار داد. در مقاله موج سوم فمینیستیو جنبش زنان در ایران (  کارآنلاین- بخش زنان) نظریه دو قطبی شدن ا با توجه به نوشته احمدی خراسانی جمبندی شده است:
نوشین احمدی خراسانی ( مرداد 1389) جنبش زنان را با توسل بر نظریه خود مبنی بر« شکاف بین دولت و ملت » و « دو قطبی شدن جنبش زنان » را ارزیابی  می کند. بر این اساس از زمان انقلاب مشروطیت در بخش غالب جنبش های زنان ایران تا تجربه انقلاب بهمن  زنان بدون « دور اندیشی و خیلی ساده لوحانه » در درگیری های بین حاکمیت و اپوزیسیون به دو قطب همراهی کامل با حاکمیت و یا با اپوزیسیون تقسیم شدند. آنها در در تضاد و شکاف بین دولت و ملت به دو قطب و دوپاره تبدیل شدند. بطور نمونه او این دو قطبی شدن را در زمان رژیم سابق را توضیح می دهد:
قطبی و پاره ای از زنان در سیستم حکومتی کار کردن و قطبی دیگر در سازمان های سرنگون ساز و قهر آمیز بودند. این جدایی باعث شد تا  «تلاش خستگی ناپذیر زنان اصلاح طلبان درون حکومتی رژیم شاه و دستاوردهای بسیار مهمی که برای زنان به ارمغان آورد »  بوسیله زنان قطب دیگر نفی شود و از طرف دیگر زنان اصلاح طلب حکومتی هم بعلت  در نظر نگرفتن شکاف بین دولت و ملت سبب شد که آنها تصور کنند تنها نیاز و خواسته زنان همین تغییرات قانونی  به سود زنان که در زمان رژیم سابق بوجود آمد، است.  نوشین با توجه به این تجربیات دو قطبی شدن جنبش زنان در نتیجه نادیدن شکاف بین دولت و ملت به این ارزیابی می رسد که در شرایط کنونی بعد از انتخابات ریاست جمهوری در سال 1388 جنبش زنان در این تجربه تاریخی این بار به جای نادیده گرفتن شکاف بین دولت و ملت و یا حل شدن صرف در این شکاف پدید آمده  و دو قطبی شد ن  « این بار با طرح گفتمان اعتدالی و میانه رو »  « نیرو و گفتمان میانی »  را گسترش داده اند.
با توجه به نظر نوشین مبنی بر اینکه جنبش زنان با درس گرفتن از تجربه های تاریخی، اکنون با در نظر گرفتن « شکاف بین دولت و ملت » به اشتباه دوران قبلی بر« دو قطبی شدن » و دوپاره شدن جنبش زنان پی برده است و در شرایط کنونی « طرح گفتمان اعتدالی و میانه رو » ، « نیرو و گفتمان میانی » را انتخاب کرده است. چگونه این راه میانه رو تنها جهت استراتژی های  جنبش زنان  پیشبرد اهداف  خود را با نیروی اپوزیسیون حاکمیت و جنبش اعتراضی گره زده است؟ آیا یک نیروی میانه نیاید همچنان که با  « ملت » متصل است با « دولت » هم رابطه داشته باشد تا همانند دوران گذشته در « بازی تاریخی » و شکاف دولت و ملت ، استفلال خود را حفظ کند تا علاوه بر پیشبرد خواسته های خود همچنین بتواند با نشا ن دادن منافع جمعی مردم و دولت  مبانجی و رابط و نقطه اتصال « دولت و ملت » باشد.
اگر نوشین و بخش عمده جنبش زنان بدرستی راه حل کم کردن شکاف دولت و ملت را در « سنت های انقلابی » و سرنگون طلب به معنای شکست و تسلیم یک طزف، دولت یا ملت نمی بینند، چگونه جنبش زنان و دو سند « بیانیه و قطعنامه »  هیچگونه پیشنهاد و استراتژی در کم کردن این شکاف  عرصه نمی کنند و بطور کامل سرنوشت  خود را در پیروزی « ملت » و شکست دولت می بینند؟  اینکه « زنان بطور طبیعی در کنار جنبش سبز قرار دارند » ( مرضیه مرتاضی لنگرودی – خرداد 1389 ) ناشی از درک تاریخی منفی است که جنبش زنان را صرفا دارای خصلت اعتراضی و در کنار اپوزیسیون می داند. با این نظریه تاریخی بعنوان میراث دنباله روی  وابستگی جنبش زنان به اپوزیسیون ها، سرنوشت  عمده زنان ایرانی بطور کامل بدون هر گونه نظارت بدست دستگاهها و کارشناسان  دولتی ادامه خواهد یافت. جنبش زنان با خصلت صرف اعتراضی  بطور داوطلبانه از رابطه با عمده زنان ایرانی دست کشیده  و آنرا به دوران بعد از پیروزی جنبش سراسری محول کرده است.
نوشین همانند بخش غالب جنبش زنان در ایران استراتزی خود را چنین ترسیم می کند :
با همسویی و همگرایی طیف های جنبش زنان و تواتق بر سر خواسته های حداقلی و طرح این خواسته ها در جامعه در مطبوعات، جلسات، خیابان ها و اماکن عمومی و نزدیکی و همکاری با جنبش سیاسی اپوزیسیسون می تواند حاکمیت را به  عقب نشینی  وادار کرد. در این استراتژی بخش مهم نظریه نوشین ( شکاف بین دولت و ملت ) به مادیت تبدیل نمی شود : این نظریه خواهان این است که یک نیروی میانه جنبش زنان نقش برقرار ساختن دیاگوگ میان دو بخش متخاصم و بدیبن به یکدیگر را بازی کند. استراتژی کنونی بخش عالب جنبش زنان به این نقش پرداخته نشده است.
مقابله با این استراتژی از نظر حاکمیت بسیار ساده و کم هزینه  است زمانی که جنبش زنان  بدون نیروی اجتماعی مستقل،خود را بخشی از اپوزیسیون قلمداد کند وعملا به حاکمیت اجازه  دهد که برخوردی با جنبش زنان  داشته باشد که با جنبش سراسری دارد. در صورت موفقیت نسبی جنبش سراسری و عقب نشینی اجباری  می توان انتظار داشت که در اولین فرصت مناسب   حاکمیت ها در اینگونه عقب نشینی های اجباری در اولین فرصت عقب نشینی خود را جبران  کنند.
  یک جنبش اجتماعی نو پا بدون در اختیار داشتن بخش قابل توجه پایه اجتماعی خود در صورتی  موفق به اصلاح قوانین خواهد شد که حاکمیت را در یک دیپلماسی آشتی جویانه و بر پایه نظریه  نفع عمومی جامعه و پذیرش سود جویی حاکمیت از اصلاح قوانین، بپذیرد. در شرایط کنونی جنبش زنان و نظریه نوشین به « زور»  قصد تغییر قوانین را دارند. یک جنبش غیر انقلابی و اصلاح طلبانه می باید با دیپلماسی از هر دوی ابزار فشار بر اساس تکیه بر پایه اجتماعی اش و سازش کاری و چانه زنی استفاده کند. زمانی که  جنبش زنان کفه نیروی اجتماعی اش ضعیف است منطقی به نظر می آید تا کفه ابزار آشتی سنگین تر شود. جنبش زنان در شرایط کنونی بطور غیر منطقی عمل می کند و برخی بدون در نظر گرفتن تجربه های تاریخی زنان بطور ذهنی  نیروی  جنبش سراسری سیاسی موقت  و رهبری آن را بعنوان کفه نیروی اجتماعی خود قلمداد می کنند.
نظریه درست « شکاف بین ملت و دولت » نوشین بر اساس مبانی تئوریکی فمینیستی است. این نظریه حاصل دهه ها کار فکری در برابر سیاست های  ایدلوژی های تمامیت خواه و می تواند بعنوان جایگزینی در برابر درک سنتی  نقش اقشار روشنفکر بعنوان نمایندگان مردم بدون رابطه با آنها و بدون حضور و حق انتخاب و تغییر سیاست ها ی احزاب و تلاش های خشونت آمیز و قهرآمیز در سرنگونی قدرت دولتی و کنترل قدرت دولتی بوسیله احزاب روشنفکری قرار بگیرد.
 گسترش این نظریه و نتایج عملی کسب شده و ادامه کار تئوریکی  بعنوان وظیفه حیاتی  جنبش زنان و  نیروی میانه و اعتدالی  تئوریسین های جنبش زنان است که با استفاده از تئوری های فمینیستی به نظارت مداوم خود بر تجربه ها و فعالیت ها جنبش پاسخ می دهد. نظریه نوشین نیاز دارد تا به کمک تئوری نتایج عملی را در جهت پاسخگویی به ایجاد راههای عملی ارتباط با بخش عمده زنان حاصل نمایند هر چند این نتایج جدید و همسو با «  آرامش فکری اکثریت » درون و بیرون جنبش زنان نباشد.
  توجه به «  شکاف بین دولت و ملت » و ایجاد نیروی میانه و اعتدالی  به گرهگاه اساسی و تاریخی  جنبش زنان  و در برابر نظریه نهادی شده در این جنبش بمثایه  گره زدن  جنبش زنان به سرنوشت جنبش های سراسری در ایران  پاسخ  قطعی می دهد. این نظریه می تواند به کمک تئوری« زمینی » شود. به علت عدم پیاده شدن این نظریه هنوز جنبش زنان دو قطبی و دوپاره است. هنوز به مانند دوران قبل بخشی در اپوزیسیون به حاکمیت و بخشی در حاکمیت و پیرامون آن هستند.
مانع روحی جنبش زنان در عملی شدن استقلال واقعی آن می تواند مورد برزسی قرار گیرد. این بررسی می توان از مقاله ارزشمند تمکین زنان شیوه معتاد زندگی اوست(نوشین احمدی خراسانی) شروع شود. در این نوشته به عوامل تاریخی نهادینه شده در ذهنیت زنان ایرانی در تمکین آنان بطور دقیق پرداخته شده است. این  موانع تاریخی نیرومند روحی عمومی جهت استقلال فردی بطور منطقی در قشر روشنفکر زنان تاثیر جدی داشته است. استقلال جنبش زنان همانند استقلال فردی نیازمند ذهنیت مستقل و عدم ترس از تنهایی و در اقلیت بودن است.
جنبش زنان می تواند بر اساس ریشه یابی تمکین سیاسی خود و  تجربیات با ارزش خود رابطه و همکاری با هر دولت و حاکمیت وقت در ایران، اصلاح طلب و یا محافظه کار را در جهت دفاع از منافع زنان و مردم  را بعنوان یک اصل بنیادی و وجودی خود بپذیرد و استراتژی خود را در رابطه و همکاری با هر دولت وقت در ایران را ترسیم می سازد. این جنبش  حق خود خواهد دانست که در ایجاد و حفظ  رابطه غیر متخاصم و غیر بدبینانه با هر دولتی ضمن نزدیکی  تکیه بر بخش عمده زنان بعنوان پایه اجتماعی خود و همچنین همکاری با جنبش سراسری اصرار بورزد.  این دو روند می توانند با هم همزیستی داشته باشند.
جنبش زنان می باید دوری خودا در رابطه همکاری با هر دولت وقت اصلاح طلب و یا محافظه کار در ایران را توضیح می دهد. چگونه رفرمیست های درون دیکتاتوری حاکمیت پهلوی ها بخشی از جنبش زنان بوده اند اما در شرایط کنونی هیچگونه تلاشی در جهت نزدیکی به رفرمیست های حاکمیت محافظه کار کنونی صورت نمی گیرد؟ آیا جنبش زنان بمثابه جنبش سراسری خواهان اولویت تغییر حاکمیت سیاسی است و پیش برد خواسته های حداقلی را تا زمان  حاکمیت جناح اصلاح طلب به حالت تعلیق در می آید؟ اگر اتفاق نظر بر سر طرح خواسته های حداقلی زنان وجود دارد، آیا  دنباله روی از روش سنتی جنبش سراسری در استراتژی  صرف اعتراضی جهت بر آوردن شدن خواسته ها هویت جنبش زنان را تعیین می کند؟ چه موانع  بنیادی تئوریکی مبنی بر پیش برد خواسته ای حداقلی زنان از طریق همکاری و رابطه با دولت های وقت محافظه کار در ایران وجود دارد؟  فرضیه تمکین و وابستگی تاریخی  و روحی جنبش زنان به جنبش سراسری می تواند بعنوان یکی از موانع مورد بررسی قرار گیرند.
جنبش زنان در شرایط کنونی با گره زدن موجودیت و سزنوشت خود با جنبش سراسری مسولیت  دو عامل منفی را دارد. از یک طرف قشر زنان رفرمیست درون و پیرامون خکومتی را منزوی کرده است و آنانی که به تغییرات اصلاحی در همین دولت محافظه کار معتقدند و ظرفیت کاری آنان در این محدود است را بی اعتبار کرده است و از طرف دیگر بخش مهمی از فعالین خود را در برابر سرکوب آسیب پذیر کرده است. همگرایی بدون قشر زنان رفرمیست درون و پیرامون دولت معنای واقعی و عملی ندارد.

منابع
  نوشین احمدی خراسانی – پیروزی جنبش زنان در تولید گفتمان تازه نفس – مرداد 1389
 مینو مرتاضی لنگرودی – زنان بطور طبیعی در کنار جنبش سبز قرار دارند – خرداد 1389
 بیانیه « همگرایی سبز جنبش زنان » به مناسبت سالگرد انقلاب مشروطیت – مرداد 1389
  گزارش و - قطعنامه پایانی" جمعی از فعالان جنبش زنان در گردهمایی سبز به مناسبت 8 مارس" – اسفند 1388




No comments:

Post a Comment